میکروبلاگ شاتوت عاشــــــــــــــــق

ته دیگ “عشق ِ اول” را هر چقدر که بسابی،
چه با اسکاج ِ دوست داشتن های بعدی،
چه با سیم ِ ظرفشویی عاشق شدن های بعدی،
از ” دلت پاک نمی شود
حالا تو هی بساب
و از صدای نا هنجارش
سر درد بگیر

 

میکروبلاگ شاتوت

تاريخ : سه شنبه 27 فروردين 1398برچسب:, | 8:54 | نویسنده : MaryaM |

 
دلتـنـگــ کـه باشے حتـے یکـ تـشـابـه اسمـے هـم نـابـودتـ میکـنــد ...
 

میکروبلاگ شاتوت

تاريخ : پنج شنبه 29 فروردين 1392برچسب:, | 9:13 | نویسنده : MaryaM |

امروز روز دادگاه بود ومنصور ميتونست از همسرش جدا بشه.منصور با خودش زمزمه كرد چه دنياي عجيبي دنیای ما. يك روز به خاطر ازدواج با ژاله سر از پا نمي شناختم وامروز به خاطر طلاقش خوشحالم.

ژاله و منصور 8 سال دوران كودكي رو با هم سپري كرده بودند.انها همسايه ديوار به ديوار يگديگر بودند ولي به خاطر ورشكسته شدن پدر ژاله، پدر ژاله خونشونو فروخت تا بدهي هاشو  بده بعد هم آنها رفتند به شهر خودشون. بعد از رفتن انها منصور چند ماه افسرده شد. منصور بهترين همبازي خودشو از دست داده بود.

7سال از اون روز گذشت منصور وارد دانشگاه حقوق شد.

دو سه روز بود که برف سنگيني داشت مي باريد منصور كنار پنچره دانشگاه ايستا ده بود و به دانشجوياني كه زير برف تند تند به طرف در ورودی دانشگاه مي آمدند نگاه مي كرد. منصور در حالي كه داشت به بيرون نگاه مي كرد يك آن خشكش زد ژاله داشت  وارد دانشگاه مي شد.  منصور زود خودشو به در ورودي رساند و ژاله وارد شده نشده بهش سلام كرد ژاله با ديدن منصور با صدا گفت: خداي من منصور خودتي. بعد سكوتي ميانشان حكم فرما شد منصور سكوت رو شكست و گفت : ورودي جديدي ژاله هم سرشو به علامت تائيد تكان داد. منصور و ژاله بعد از7 سال دقايقي باهم حرف زدند و وقتي از هم جدا شدند درخت دوستي كه از قديم  ميانشون بود بيدار شد . از اون روز به بعد ژاله ومنصور همه جا باهم بودند آنها همديگر و دوست داشتند و این دوستی در مدت کوتاه تبديل شد به يك عشق بزرگ، عشقي كه علاوه بر دشمنان دوستان رو هم به حسادت وا مي داشت .

منصور داشت دانشگاه رو تموم مي كرد وبه خاطر اين موضوع خيلي ناراحت بود چون بعد از دانشگاه نمي تونست مثل سابق ژاله رو ببينه به همين خاطر به محض تمام شدن دانشگاه به ژاله پيشنهاد ازدواج داد و ژاله بي چون چرا قبول كرد طي پنچ ماه سور سات عروسي آماده شد ومنصور ژاله زندگي جديدشونو اغاز كردند. يه زندگي رويايي زندگي كه همه حسرتشو و مي خوردند. پول، ماشين آخرين مدل، شغل خوب، خانه زيبا، رفتار خوب، تفاهم واز همه مهمتر عشقي بزرگ كه خانه اين زوج خوشبخت رو گرم مي كرد.

ولي زمانه طاقت ديدن خوشبختي اين دو عاشق را نداشت.

 در يه روز گرم تابستان ژاله به شدت تب كرد منصور ژاله رو به بيمارستانهاي مختلفي برد ولي همه دكترها از درمانش عاجز بودند بيماري ژاله ناشناخته بود.

اون تب بعد از چند ماه از بين رفت ولي با خودش چشمها وزبان ژاله رو هم  برد وژاله رو كور و لال کرد. منصور ژاله رو چند بار به خارج برد ولي پزشكان انجا هم نتوانستند كاري بكنند.

بعد از اون ماجرا منصور سعي مي كرد تمام وقت آزادشو واسه ژاله بگذاره ساعتها براي ژاله حرف مي زد براش كتاب مي خوند از آينده روشن از بچه دار شدن براش مي گفت.

ولي چند ماه بعد رفتار منصور تغير كرد منصور از اين زندگي سوت و كور خسته شده بود و گاهي فكر طلاق ژاله به ذهنش خطور مي كرد.منصور ابتدا با اين افكار مي جنگيد ولي بلاخره  تسليم اين افكار شد و تصميم گرفت ژاله رو طلاق بده. در اين ميان مادر وخواهر منصور آتش بيار معركه بودند ومنصوررا براي طلاق تحریک می کردند. منصور ديگه زياد با ژاله نمی جوشید بعد از آمدن از سر كار يه راست مي رفت به اتاقش. حتي گاهي مي شد كه دو سه روز با ژاله حرف نمي زد.

يه شب كه منصور وژاله سر ميز شام بودن منصور بعد از مقدمه چيني ومن ومن كردن به ژاله گفت: ببین ژاله می خوام یه چیزی بهت بگم. ژاله دست از غذا خوردن برداشت و منتظر شد منصور حرفش رو بزنه منصور ته مونده جراتشو جمع کرد و گفت  من ديگه نمي خوام به اين زندگي ادامه بدم يعتي بهتر بگم نمي تونم. مي خوام طلاقت بدم و مهريتم.......  دراينجا ژاله انگشتشو به نشانه سكوت روي لبش گذاشت و با علامت سر پيشنهاد طلاق رو پذيرفت.

بعد ازچند روز ژاله و منصور جلوي دفتري بودند كه روزي در انجا با هم محرم شده بودند منصور و ژاله به دفتر طلاق وازدواج رفتند و بعد از مدتي پائين آمدند در حالي كه رسما از هم جدا شده بودند. منصور به درختي تكيه داد وسيگاري روشن كرد  وقتي ديد ژاله داره مياد به طرفش رفت و ازش خواست تا اونو برسونه به خونه مادرش. ولي در عين ناباوري ژاله دهن باز كرده گفت: لازم نكرده خودم ميرم بعد عصاي نايينها رو دور انداخت ورفت. منصور گیج منگ به تماشاي رفتن ژاله ايستاد .

ژاله هم مي ديد هم حرف مي زد . منصور گيج بود نمي دونست ژاله چرا اين بازي رو سرش آورده . منصور با فرياد گفت من كه عاشقت بودم چرا باهام بازي كردي و با عصبانيت و بغض سوار ماشين شد و رفت سراغ دكتر معالج ژاله. وقتي به مطب رسيد تند رفت به طرف اتاق دكتر و يقه دكترو گرفت وگفت:مرد نا حسابی من چه هيزم تري به تو فروخته بودم. دكتر در حالي كه تلاش مي كرد يقشو از دست منصور رها كنه منصور رو به آرامش دعوت می كرد بعد  از اينكه منصور کمی آروم شد دكتر ازش قضيه رو جويا شد. وقتي منصور تموم ماجرا رو تعريف كرد دكتر سر شو به علامت تاسف تكون داد وگفت:همسر شما واقعا كور و لال شده بود ولي از یک ماه پيش يواش يواش قدرت بينايي و گفتاريش به كار افتاد و سه روز قبل كاملا سلامتيشو بدست آورد.همونطور كه ما براي بيماريش توضيحي نداشتيم براي بهبوديشم توضيحي نداريم. سلامتي اون يه معجزه بود. منصور ميون حرف دكتر پريد گفت پس چرا به من چيزي نگفت. دكتر گفت: اون مي خواست روز تولدتون موضوع رو به شما بگه...

 منصور صورتشو ميان دستاش پنهون كرد و به بی صدا اشک ریخت. فردا روز تولدش بود...

میکروبلاگ شاتوت

تاريخ : سه شنبه 1 آذر 1390برچسب:, | 11:9 | نویسنده : MaryaM |

وقتي دلم به درد مياد و کسي نيست به حرفهايم گوش کند،

 وقتي تمام غمهاي عالم در دلم نشسته است،

وقتي احساس مي کنم دردمند ترين انسان عالمم... وقتي تمام عزيزانم با من غريبه مي شوند...

 و کسي نيست که حرمت اشکهاي نيمه شبم را حفظ کند... وقتي تمام عالم را قفس مي بينم...

 بي اختيار از کنار آنهايي که دوسشان دارم.. بي تفاوت مي گذرد

 

 

 

میکروبلاگ شاتوت

تاريخ : سه شنبه 17 آبان 1390برچسب:, | 12:10 | نویسنده : MaryaM |

بگذار که در حسرت دیدار بمیرم... در حسرت دیدار تو بگذار بمیرم... دشوار بود مردن و روی تو ندیدن... بگذار بدلخواه تو دشوار بمیرم... بگذار که چون ناله مرغان شباهنگ... در وحشت و انوده شب تار بمیرم... بگذار که چون شمع کنم پیکر خود آب.... دربستر اشک افتم و ناچار بمیرم... میمیرم از این درد که جان دگرم نیست... تا از غم عشق تو دگر بار بمیرم... تا بوده ام ای دوست وفادار تو هستم... بگذار بدانگونه وفادار بمیرم

 

میکروبلاگ شاتوت

تاريخ : دو شنبه 9 آبان 1390برچسب:, | 12:40 | نویسنده : MaryaM |

بدون گریه خاطره روشن نمیشه شهری بود به نام عشق در آن کوهی وجود داشت بنام دوستی از آن کوه رودی جاری میشد بنام محبت این رود به مردابی میریخت بنام جدایی پس نفرین عالم بر این جدایی که غرورمرا درک نمیکند

 

    

میکروبلاگ شاتوت

تاريخ : دو شنبه 9 آبان 1390برچسب:, | 12:34 | نویسنده : MaryaM |

 

در نگاهم خیره شدی ... کمی بغض در چشمانت پیدا بود... اما تو... گفتی دیگر بس است این زندگی.... دیگر خسته بودی ... از من و با من بودن ... ازتمام نگاه هایم ... دیگر از من دل بریده بودی نمیتوانستم باور کنم.. بی تکیه گاهی ر ا ... نبودن ان دستان پر مهر و محبت را ... نبودن ان چشمان زیبا را... نمیدانستم نبودنت را ... چه چیز را باید باور کنم... ازدست دادن عشق را...از دست دادن کسی که عمری عاشقانه مثل بت میپرستیتمش.... یا از دست دادن یه زندگی مشترک را... فقط میدانستم من شکسته شدم... باختم... درزندگی...در رویا... حتی ت و خیال خام بچه گانه ام...دیگر امیدی نیست دستانم تنهاست.... جسمم بی تکیه گاه ست... اما چگونه باور کنم... مرگم را... بی تو بودن را... خودکشی زندگی ام را...چگونه باور کنم... بغض نگاهت را...چگونه باور کنم... رفتن بی بهانه ات را...چگونه باور کنم... چگونه باور کنم جدایی را...ان انتظارتلخ را... ان دور شدن نگاهمان...دستانمان... حتی دور شدن قلب و احساسمان....من چگونه باور کنم دیگردستی نیست که دستانم را از منجلاب زندگی بیرون کشد... چگونه باور کنم که دیگر ان نگاه عاشقانه نیست که بدرقه ی راه زندگی ام باشد... اه ای خدایم چگونه باور کنم که تنهایم و تنهاییی قسمت من است.... تو بگو... ای خدایم چگونه باورکنم........
میکروبلاگ شاتوت

تاريخ : جمعه 6 خرداد 1390برچسب:, | 1:5 | نویسنده : MaryaM |

چشم هايم را به آسماني که خدايت در آن است دوخته ام و دستهای خسته ام را سوی او ‏دراز کرده ام و از تو می خواهم که بیایی و مرا از عطر نفسهایت لبریز کنی بیایی و مرا به ‏سرزمين آب هاي نقره اي ، به سرزمين آرزوها ببری و امشب باز به گذشته مینگرم آنجا ‏که در اوج نا امیدی سر راهم قرار گرفتی و با نگاهت قلب یخ بسته ام را گرما بخشیدی و ‏امشب چون گذشته تمام حرفهایم برای توست آه...پس کي مي آيي چشمهای خسته ام ‏انتظار آمدنت را می کشند؟

 


میکروبلاگ شاتوت

تاريخ : پنج شنبه 5 خرداد 1390برچسب:, | 8:48 | نویسنده : MaryaM |

خودم گفتم نبینم گریه هاتو                ولی اشکام سرازیره همیشه

خودم گفتم سحرنزدیکه                     حالا شب من سالیه بیرون نمیشه

خودم گفتم بخند دنیا دوروزه               چشام کم سوشد وفردا نمیشه

خودم گفتم خدا رویادت نره                 خودم یادم نبود هستش همیشه


میکروبلاگ شاتوت

تاريخ : سه شنبه 3 خرداد 1390برچسب:, | 14:36 | نویسنده : MaryaM |

دلمو دادم به تو،تا(ما)بشیم دلمو دادم به تو،تا دیگه تنها نباشم دلمو دادم به تو،چون تو چشات دریا رودیدم دلمو دادم به تو،تاهمه وقت یارهمیشگیم باشی دلمو دادم به تو،چون میدونم تنهام نمی زاری


میکروبلاگ شاتوت

تاريخ : یک شنبه 1 خرداد 1390برچسب:, | 8:41 | نویسنده : MaryaM |

 

گفتم نرو پرپر میشم گفتی: میخوام رها باشم گفتم: آخه عاشق شدم گفتی:میخوام تنها باشم گفتم: دلم گفتی: بسوز گفتی: یه عمری باز هنوز گفتم: پس عمرم چی میشه گفتی: هدر شد شب و روز گفتم: آخه داغون میشم گفتی: به من خوش میگذره گفتم: بیا چشمام تویی گفتی: آخر کی میخره گفتم: منو جنس میبینی گفتی: آره بی قیمتی گفتم: یه روز کسی بودم با من نکن بی حرمتی گفتم: صدام میمیره باز گفتی: با درد بسوز بساز گفتم : حالا که پیر شدم گفتی: که از تو سیر شدم گفتم: تمنا میکنم
 

 

میکروبلاگ شاتوت

تاريخ : یک شنبه 1 خرداد 1390برچسب:, | 8:19 | نویسنده : MaryaM |

 

 یک دنیا حرف برای تو دارم ، یک دنیا پر از حرفهای نگفته، یک دنیا پر از بغض های نشکفته. با منی ، هر جا و اینک آمده ام تا مثل همیشه سنگ صبور روزهای دلتنگی ام باشی!

دلم به وسعت یک آسمان تیره غمگین است . صدایی نیست ، مأوایی نیست ، حتی سایبان روزهای دلتنگی نیز دیگر جوابگوی دلتنگی هایم نیست.
من آمده ام! اینجا ، کنار دلواپسی های شبانه ات،‌ کنار شعله ور شدن شمع وجودت ،اما نمی دانم چرا دلم آرام نمی گیرد...
دلم گرفته، دلم سخت در سینه گرفته، با تمام وجود تو را می خوانم ؛ از تو چیزی نمی خواهم جز دریای بی ساحل وجودت را، جز دستهای مهربانت را، جز نگاه آرامت را که دیرزمانی است در سیل باد بی وفای زمانه گم کرده ام.
هر شب حضورت را در کلبه خیال خویش می آورم، وجودت را با تمام هستی باقیمانده در نهانخانه قلبم نهان می کنم ، چشم هایم را باز نمی کنم تا شاید بتوانم تصویرت را بر روی پلک های بسته ام حک کنم ، اما باز هم جای تو خالی است... .
شاید اگر جای تو بودم ؛ کمی، فقط کمی برای مرگ تدریجی نیلوفرهای خاطره اشک می ریختم ، شاید اگر جای تو بودم ؛ طاقت دیدن چشم های خیره و خسته ات را نداشتم، شاید اگر جای تو بودم؛ بلور بغضم را با تلنگری آسان می شکستم تا بدانی، تا بدانی که چقدر دوستت دارم... .
روزی صد بار با هم خداحافظی کردیم اما افسوس معنای خداحافظی را زمانی فهمیدم که تو را به خدا سپردم!
این بار به دیدنت آمده ام ، برایت گلاب آورده ام ، دستهایم تنها سنگ سردِ خانه ات را احساس می کنند اما بدان یاس های سپید احساسمان هنوز گرم گرم اند.
میکروبلاگ شاتوت

تاريخ : چهار شنبه 28 ارديبهشت 1390برچسب:, | 7:5 | نویسنده : MaryaM |

مهم نیست فردا چی میشه مهم اینه که امروز دوستت دارم
مهم نیست فردا کجایی مهم اینه که هر جا باشی دوستت دارم
مهم نیست تا ابد با هم باشیم مهم اینه که تا ابد دوستت دارم
مهم نیست قسمت چیه مهم اینه که قسمت شد دوستت داشته باشم

 


میکروبلاگ شاتوت

تاريخ : چهار شنبه 28 ارديبهشت 1390برچسب:, | 4:49 | نویسنده : MaryaM |

 

برای عشق تمنا كن ولی خار نشو

برای عشق قبول كن ولی غرورت را از دست نده

برای عشق گریه كن ولی به كسی نگو

برای عشق مثل شمع بسوز ولی نگذار پروانه ببینه

برای عشق پیمان ببند ولی پیمان نشكن

برای عشق جون خودتو بده ولی جون كسی رو نگیر

برای عشق وصال كن ولی فرار نكن

برای عشق زندگی كن ولی عاشقانه زندگی كن

برای عشق بمیر ولی كسی رو نكش
 
برای عشق خودت باش ولی خوب باش
 
 
میکروبلاگ شاتوت

تاريخ : چهار شنبه 28 ارديبهشت 1390برچسب:, | 4:47 | نویسنده : MaryaM |

 دنیا آنقدر وسیع است که برای همه مخلوقات جایی هست ،

به جای آنکه جای کسی را بگیرید

تلاش کنید جای واقعی خود را پیدا کنید!!
*********************************************
وقتی ناراحتید از اینکه به چیزی که می خواستید نرسیدید ،
محکم باشید و خوشحال….
خداوند در فکر چیز بهتری برای شماست…
*********************************************
چه بسیارند کسانی که به هنگام غروب ،

از غصه ناپدید شدن آفتاب چنان می گریند

که ریزش اشک ها مانع از دیدن ستارگان می شود

*********************************************
هر کسی هم نفسم شد دست آخر قفسم شد.
من ساده به خیالم که همه کار و کسم شد.
اون که عاشقانه خندید خنده های من دزدید
زیر چشمه مهربونی خواب یک توطئه میدید
میکروبلاگ شاتوت

تاريخ : چهار شنبه 28 ارديبهشت 1390برچسب:, | 4:44 | نویسنده : MaryaM |

پسر به دختر گفت اگه یه روزی به قلب احتیاج داشته باشی اولین نفری هستم که میام تا قلبمو با تمام وجودم تقدیمت کنم.دختر لبخندی زد و گفت ممنونم
تا اینکه یک روز اون اتفاق افتاد..حال دختر خوب نبود..نیاز فوری به قلب داشت..از پسر خبری نبود..دختر با خودش میگفت :میدونی که من هیچوقت نمیذاشتم تو قلبتو به من بدی و به خاطر من خودتو فدا کنی..ولی این بود اون حرفات..حتی برای دیدنم هم نیومدی…شاید من دیگه هیچوقت زنده نباشم.. آرام گریست و دیگر چیزی نفهمید…

چشمانش را باز کرد..دکتر بالای سرش بود.به دکتر گفت چه اتفاقی افتاده؟دکتر گفت نگران نباشید پیوند قلبتون با موفقیت انجام شده.شما باید استراحت کنید..درضمن این نامه برای شماست..!
دختر نامه رو برداشت.اثری از اسم روی پاکت دیده نمیشد. بازش کرد و درون آن چنین نوشته شده بود:

سلام عزیزم.الان که این نامه رو میخونی من در قلب

 

 

تو زنده ام.از دستم ناراحت نباش که بهت سر نزدم چون میدونستم اگه بیام هرگز نمیذاری که قلبمو بهت بدم..پس نیومدم تا بتونم این کارو انجام بدم..امیدوارم عملت موفقیت آمیز باشه.(عاشقتم تا بینهایت)

دختر نمیتوانست باور کند..اون این کارو کرده بود..اون قلبشو به دختر داده بود..
آرام اسم پسر را صدا کرد و قطره های اشک روی صورتش جاری شد..و به خودش گفت چرا هیچوقت حرفاشو باور نکردم…

میکروبلاگ شاتوت

تاريخ : چهار شنبه 28 ارديبهشت 1390برچسب:, | 4:15 | نویسنده : MaryaM |

عشق نمی پرسه تو کی هستی عشق فقط میگه:تو مال منی.

عشق نمی پرسه اهل کجایی فقط میگه:توی قلب من زندگی می کنی.
عشق نمی پرسه چکار می کنی فقط میگه:باعث میشی قلب من به ضربان بیفتد.
عشق نمی پرسه چرا دور هستی فقط میگه:همیشه با منی.
 
 
میکروبلاگ شاتوت

تاريخ : چهار شنبه 28 ارديبهشت 1390برچسب:, | 3:51 | نویسنده : MaryaM |

 

زخم از زبان تلخ تو خوردن روا نبود
تقدیر ما به تلخی این ماجرا نبود
هرگز نشد که خانه ی باران بنا کنیم
سنگ بنای عشق که هم سنگ ما نبود
رویا! نگو که طالع ما را خدا نخواست
آجیل بوسه های تو مشکل گشا نبود!
یک عمر پا به پای غمت اشک ریختم
در هیأتت همیشه غذا بود،جا نبود!
غیر از من و نگاه در آیینه هیچکس
در سوگ چشم های تو صاحب عزا نبود
از من گذشت دختر باران! ولی بدان
این رسم عشق بازی پروانه ها نبود
با آخرین قطار از این شعر دل برید

مردی که هیچ وقت برایت "خدا نبود

میکروبلاگ شاتوت

تاريخ : سه شنبه 27 ارديبهشت 1390برچسب:, | 16:16 | نویسنده : MaryaM |

استادى از شاگردانش پرسید: چرا ما وقتى عصبانى هستیم داد می‌زنیم؟ چرا مردم هنگامى كه خشمگین هستند صدایشان را بلند می‌كنند و سر هم داد می‌كشند؟
شاگردان فكرى كردند و یكى از آنها گفت: چون در آن لحظه، آرامش و خونسردیمان را از دست می‌دهیم.
استاد پرسید: این كه آرامشمان را از دست می‌دهیم درست است امّا چرا با وجودى كه طرف مقابل كنارمان قرار دارد داد می‌زنیم؟ آیا نمی‌توان با صداى ملایم صحبت كرد؟ چرا هنگامى كه خشمگین هستیم داد می‌زنیم؟
شاگردان هر كدام جواب‌هایى دادند امّا پاسخ‌هاى هیچكدام استاد را راضى نكرد...
سرانجام او چنین توضیح داد: هنگامى كه دو نفر از دست یكدیگر عصبانى هستند، قلب‌هایشان از یكدیگر فاصله می‌گیرد. آنها براى این كه فاصله را جبران كنند مجبورند كه داد بزنند. هر چه میزان عصبانیت و خشم بیشتر باشد، این فاصله بیشتر است و آنها باید صدایشان را بلندتر كنند.
سپس استاد پرسید: هنگامى كه دو نفر عاشق همدیگر باشند چه اتفاقى می‌افتد؟
آنها سر هم داد نمی‌زنند بلكه خیلى به آرامى با هم صحبت می‌كنند.
چرا؟ چون قلب‌هایشان خیلى به هم نزدیك است. فاصله قلب‌هاشان بسیار كم است.
استاد ادامه داد: هنگامى كه عشقشان به یكدیگر بیشتر شد، چه اتفاقى می‌افتد؟
آنها حتى حرف معمولى هم با هم نمی‌زنند و فقط در گوش هم نجوا می‌كنند و عشقشان باز هم به یكدیگر بیشتر می‌شود.
سرانجام، حتى از نجوا كردن هم بی‌نیاز می‌شوند و فقط به یكدیگر نگاه می‌كنند!
این هنگامى است كه دیگر هیچ فاصله‌اى بین قلب‌هاى آن‌ها باقى نمانده باشد... :heart::heart::heart:


میکروبلاگ شاتوت

تاريخ : شنبه 25 آذر 1387برچسب:, | 12:30 | نویسنده : MaryaM |

 

چشمای بسته تورو با بوسه بازش می کنم

 

 

قلب شکسته تورو خودم نوازش می کنم

 

 

نمی ذارم تنگ غروب دلت بگیره از کسی

 

 

تا وقتی من کنارتم به هرچی می خوای می رسی

 

 

خودم بغل می گیرمت پر میشم از عطر تنت

 

 

کاشکی تو هم بفهمی که می میرم از نبودنت

 

 

خودم به جای تو شبا بهونه هاتو می شمرم

 

 

جای تو گریه می کنم جای تو غصه می خورم

 

 

میکروبلاگ شاتوت

تاريخ : یک شنبه 23 مهر 1387برچسب:, | 3:42 | نویسنده : MaryaM |

طرح چشمان قشنگت در اتاقم نقش بسته شعر میگویم به یادت در قفس غمگین و خسته من چه تنها و غریبم بی تو در دریای هستی ساحلم شو غرق گشتم بی تو در شب های مستی خیال کردی بری میری از یادم تو رفتی و نرفت چیزی از یادم تو رفتی تازه عاشق تر شدم من از اونی هم که بود بدتر شدم من

 

 

میکروبلاگ شاتوت

تاريخ : پنج شنبه 6 مهر 1387برچسب:, | 9:36 | نویسنده : MaryaM |

نمی دانم چرا هر جا اسمی از سکوت می آید ، ردپایی از تنهایی است و هر جا که رد پایی از تنهایی است ، رنگ غم نمایان می شود. . .

وقتی رنگ غم نمایان شد اثراتی از اشک پیدا می شود. . .

من ارتباط نا مشروع این ها را با هم نمی فهمم!

 

میکروبلاگ شاتوت

تاريخ : یک شنبه 2 مهر 1387برچسب:, | 3:44 | نویسنده : MaryaM |

دنیـــــا ، تنهایی های زیادی داره ؛
اما ،
تنهاییِ مَــن دنیایی داره…

میکروبلاگ شاتوت

تاريخ : شنبه 1 مهر 1387برچسب:, | 8:39 | نویسنده : MaryaM |

 

اول به نام عشق. . . دوم به نام تو. . . سوم به ياد مرگ . . . بر لوح شيشه اي قلبت بنويس: يا تو و عشق، يا من و مرگ زمان! به من آموخت كه دست دادن معني رفاقت نيست.... بوسيدن قول ماندن نيست..... و عشق ورزيدن ضمانت تنها نشدن نيست
میکروبلاگ شاتوت

تاريخ : پنج شنبه 5 خرداد 1387برچسب:, | 8:41 | نویسنده : MaryaM |

 

امشب دلم گرفته امشب می خوام بنویسم می خوام بگم می خوام حرفهایی که تو دلم عقده شده بگم ولی نمی دونم از کجا بگم و چه جوری بگم از نامردی روزگار بگم یا از بخت و اقبال بد خودم بگم یا ... کاش ما آدمها انقدر انصاف داشتیم تا زود قضاوت نکنیم و به طرف مقابلمون یه فرصت می دادیم تا بتونه حرف خودشو بزنه چرا ما همه اش فکر می کنیم کار خودمون درسته و کار بقیه اشتباه ! چرا نباید کمی از غرورمون کم کنیم و قبول کنیم که ما هم بعضی وقتا اشتباه می کنیم چرا وقتی عصبی می شیم تمام پل های پشت سرمونو خراب می کنیم و دیگه راه بازگشتی برای خودمون نمی ذاریم و باعث بشیم که هم زندگی خودمون و هم زندگی کسی که دوستش داریم نابود بشه چرا باید بعضی وقتا به کسایی اطمینان کنیم که به ظاهر دوستمون هستن ولی در باطن دارن زندگیمونو خراب می کنن ولی ما فکر می کنیم تمام حرفهاشون به صلاح خودمونه و این اطمینان کاذب باعث بشه که کسی رو که زمانی دوست داشتیمو از دست بدیم و زندگی اونو تباه کنیم و بریم دنبال کسه دیگه ای این واقعا انصافه؟ دنیای ما آدمها رو مشغول ساخته تا بتونیم اینقدر در حق هم بی مرفتی کنیم که بتونیم میزان انسانیت خودمون رو ثابت کنیم ولی حیف که اینقدر فهم ما کم هست که انسانیت را در همین می بینیم و لذت محبت عمیق را با محبت به وسعت نور خوشید را با محبت تاریکی مثل نور ماه عوض می کنیم ولی نمی دونیم که یه روز مشتی خاک تیره و خشن مارو در آغوش می گیرد و این آغوش گرم زود گذر را از یاد می بریم و باید بادستانی که هر ساعت گرمی به ظاهر انسان را لمس می کرد با سردی مشتی خاک که مارا پناه داده عوض کنیم .اینا حرف های دلم بود که مدتی بود توی دلم سنگینی می کرد.


میکروبلاگ شاتوت

تاريخ : یک شنبه 1 خرداد 1387برچسب:, | 8:35 | نویسنده : MaryaM |

در دفتر خاطراتم نوشتم عشق زیباست،معلم دفترم را دید گفت:

این رویاست گفتم معلم تو از عشق چه می دانی؟

گفت در عالم عشق عاشق همیشه تنهاست


 

میکروبلاگ شاتوت

تاريخ : چهار شنبه 16 فروردين 1387برچسب:, | 11:58 | نویسنده : MaryaM |

e

… ei

… eid

... eide

 ... eidele ghafel

?... didi sale 90 ham tamoom shod

میکروبلاگ شاتوت

تاريخ : دو شنبه 29 اسفند 1386برچسب:, | 10:11 | نویسنده : MaryaM |

بقيه عكسها در ادامه مطلب

 

میکروبلاگ شاتوت

ادامه مطلب
تاريخ : جمعه 12 اسفند 1386برچسب:, | 11:36 | نویسنده : MaryaM |

بیا در کوچه باغ شهر احساس
شکست لاله را جدی بگیریم

اگر نیلوفری دیدیم غمگین
برای قلب پر دردش بمیریم

بیا در کوچه های تنک غربت
برای هر غریب سایه باشیم

بیا هر شب کنار ساحل رود
برای پیچکی همسایه باشیم

اگر صد بار قلبی را شکستیم
بیا یکبار با احساس باشیم

 

میکروبلاگ شاتوت

تاريخ : دو شنبه 8 اسفند 1386برچسب:, | 18:13 | نویسنده : MaryaM |

http://www.iranvij.ir/upload/images/iataww88p2ydiuzal0k9.gifتو که نیستی غم غربت با منه
همیشه یه دنیا حسرت با منه
http://www.iranvij.ir/upload/images/iataww88p2ydiuzal0k9.gif

http://www.iranvij.ir/upload/images/iataww88p2ydiuzal0k9.gif تو که نیستی روزا با شب یکی‌ان
هر دوشون تاریکن و تاریکی‌ان
http://www.iranvij.ir/upload/images/iataww88p2ydiuzal0k9.gif

http://www.iranvij.ir/upload/images/iataww88p2ydiuzal0k9.gif با تو ماه رو همه جا می‌بینم
حتی خورشید و شبا می‌بینم
http://www.iranvij.ir/upload/images/iataww88p2ydiuzal0k9.gif

http://www.iranvij.ir/upload/images/iataww88p2ydiuzal0k9.gif بی تو این دنیا که تو چنگ منه
دیگه چنگی به دلم نمی‌زنه
http://www.iranvij.ir/upload/images/iataww88p2ydiuzal0k9.gif

http://www.iranvij.ir/upload/images/iataww88p2ydiuzal0k9.gif می‌دونستی پیش توگیره دلم
می‌دونستی بری می‌میره دلم
http://www.iranvij.ir/upload/images/iataww88p2ydiuzal0k9.gif

 

میکروبلاگ شاتوت

تاريخ : دو شنبه 8 اسفند 1386برچسب:, | 18:9 | نویسنده : MaryaM |
صفحه قبل 1 2 صفحه بعد
  • راه آرام
  • قالب وبلاگ